سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نادان از آنچه همدم حکیم است، می گریزد . [امام علی علیه السلام]
ترانه های خودمونی
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 5858
بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
........... درباره خودم ...........
ترانه های خودمونی
علیرضا سخنور
سعی من اینه که بتونم علاوه بر ثبت سروده هام و معرفی اونا، اطلاعاتی در وبلاگ درج کنم که سودمند باشن تا شما دوست عزیز از گذروندن لحظات با ما خسته نشین

........... لوگوی خودم ...........
ترانه های خودمونی
........ پیوندهای روزانه........
جامعه ی پزشکان [14]
ترانه [29]
[آرشیو(2)]


............. اشتراک.............
  ........... طراح قالب...........


  • آفت

  • نویسنده : علیرضا سخنور:: 87/4/8:: 10:58 عصر

    آفت افتاده بر این باغ، خدا می داند

    آفتی باور سوز...

    چه کسی مسئول است

     اینک اما مجهول...

    میوه هایش چه غریبانه به دامان زمین می میرند

    یاسها بی جانند، یأسها می رویند

    و به هم می گویند:

                                  """""رود را آب گل آلود ربود""""

    باغبان در خواب است، باغ هم بی تاب

    چه کسی مسئول است

    اینک اما مجهول

    که در این باغ پر از داغِ بلا باریده، تن خشکیده ی هر برگ را

    مرگ می رقصد مویان

    پیشترها باغ بی برگی مان پر برگ

    رقص گل اما طعنه به بیداد هجوم مرگ بود

    سروها سر داده به گلبانگ خدای ملکوت

    چشمه های جوشان، رودهایش جاری

    اینک اما چشمه های باغ ما خشکیدند

    باد سرگردان به برگردان اندوهی وزد

    روی پرچین شکسته قارقاری می خزد

    آی باغبان باغبان! باغمان باقی نیست

    چه کسی مسئول است...

    اینک اما... مجهول!

    چه کسی نبض درختان مرا می گیرد

    و کمی حال مرا می فهمد

    لاله ها تب دارند، یاسها بیمارند

    و درختان اما...گریان می مانند، می خوانند

    سرود تلخ و جانکاه وداعی با عزیزان را

    آفت افتاده بر این باغ............                


    نظرات شما ()

  • یاد کتابای بچگیا به خیر

  • نویسنده : علیرضا سخنور:: 87/4/8:: 10:56 عصر

    آن مرد زیر باران نیامد... آن مرد خیلی وقته که معتاد شده و افتاده گوشه ی خونه...

     

    بابا نان نداد... بابا نمیتونه که واسه بچه هاش نان بیاره... بابا از بچه هاش خجالت کشید...

    امین از اکرم جدا شد... امین نامردی کرد زد زیر قولش... اکرم تنها شد...

    کبری بالاخره تصمیمشو گرفت... تصمیم گرفت واسه اینکه دیگه گشنه نمونه بره پیش امیرای دبی... کبری رفت... کبری دیگه برنگشت...مامانش سکته کرد مرد

    حسنک همه ی گاو و گوسفنداشو فروخت تا خرج دوا دکتر مامانشو جور کنه... حسنک دیگه گاو و گوسفندی نداره که براش ما ما و بع بع کنن... حالا حسنک مونده و یه مادر پیر و مریض...

    کوکب خانم ماست و کره و پنیر نداشت که بذاره رو سفره... کوکب خانم خونه ایی نداره که هرروز اونو تمیزکنه...

    دهقان فداکار رفت جنگ... رفت که از مملکتش دفاع کنه...رفت که غیرتشو نشون بده رفت و دیگه برنگشت...


    نظرات شما ()

  • خالی بند

  • نویسنده : علیرضا سخنور:: 87/4/8:: 10:54 عصر

    تو پر از وعده وعیدی خالی بند، واسه ما نقشه کشیدی خالی بند

    اونروزا دم از صداقت می زدی، دیدی ساده ام پریدی خالی بند

    دل من عرصه ی شطرنج شد و رنج، تو فقط مهره می چیدی خالی بند

    صاف و صادق نبودی یه مرتبه، خدمت دلم رسیدی خالی بند

    می تونست دلم برات پر بزنه، تو خودت ازش بریدی خالی بند

    تو دیگه محاله صادق بمونی، سوژه ی تازه خریدی خالی بند

    بیچاره اونکه می شه عاشق تو، گمونش که رو سفیدی خالی بند

     


    نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ